گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد هجدهم
.بيان مخالفت خوارج با مساور




در آن سال مردي از خوارج عبيده نام از طايفه بني زهير العمروي با مساور مخالفت كرد. سبب اين بود. عبيده معتقد بود كه گناهكار نمي‌تواند توبه كند و مساور عقيده داشت كه مي‌تواند و توبه او قبول ميشود. عبيده عده خود را جمع كرد و بجنگ مساور كمر بست. مساور هم از محل «حديثه» لشكر كشيد و بمقابله او پرداخت. در ماه جمادي الاولي سنه دويست و پنجاه و هفت در ناحيه «جهينه» پيرامون موصل مقابله و جنگ رخ داد. نبرد سخت و هولناك واقع شد مساور پياده شد و دستور داد اتباع او دست و پاي اسبها را بزنند و ببرند و همه پياده جنگ كنند. عبيده كشته شد و بيشتر اتباع او كشته شدند و بقيه گريختند. مساور بن اغلب كشور عراق مسلط و غالب شد و باج و خراج را از خليفه منع كرد. سپاه خليفه دچار تنگ دستي و عسرت شد. موسي بن بغا براي جنگ مساور لشكر كشيد همچنين باي بيك و ديگران با سپاهي عظيم و عده بسيار. سپاه بمحل «سن» رسيد و در آنجا لشكر زدند و پس از مدتي بسامرا بازگشتند كه آنرا در شرح خلع مهتدي بيان خواهيم كرد.
چون معتمد بخلافت نشست مفلح را براي جنگ مساور فرستاد. سپاه او بسيار عظيم و استعداد و سلاح آنها خوب بود. چون مفلح نزديك حديثه شد مساور از آنجا بيرون رفت. و «جبلين» را قصد كرد آن جبلين (دو كوه) يكي «زيني» نام
ص: 91
داشت و ديگري «عامر» كه نزديك حديثه (شهر جديد) بود مفلح بتعقيب او كوشيد.
مساور با چهار هزار سوار عنان پيچيد و باو حمله كرد. هر دو جنگ كردند. مساور تازه از جنگ عبيده فراغت يافته بود. مفلح بر كوه «زيني» صعود كرد ولي كاري پيش نبرد زيرا مساور بر قله كوه قرار گرفت. مفلح هم در كمر كوه لشكر زد و چندين نبرد ميان آنها واقع شد. يك روز صبح برخاستند و بطلب مساور كوشيدند او را نيافتند زيرا او از راه ديگر غير از آنچه در تصرف سپاه مفلح بود رفته و جا تهي كرده بود. مفلح نا اميد شده و بسياري از اتباع او مجروح و ناتوان گشته بودند.
راه موصل را گرفت و از آنجا بمحل «ديار ربيعه» و «سنجار» و «نصيبين» و خابور رفت. آن چند محل را اداره كرد و سر و سامان داد و باز بموصل رفت. در آنجا نسبت بمردم خوشرفتاري كرد و در ماه رجب از موصل خارج و آماده جنگ با مساور شد. چون بمحل «حديثه» رسيد مساور از آنجا خارج شد او در غياب و دوري مفلح بآن محل باز گشته بود. مفلح هم همه جا لشكر كشيد و بتعقيب مساور كوشيد در هر كوه و دره و وادي لشكر خود را فرستاد. لشكر خسته و ناتوان شد. مساور خستگي لشكر را مغتنم شمرد برگشت و هر خسته و از لشكر مانده را گرفت. يك گروه از لشكر مفلح بازگشت و با عده مساور نبرد كرد و باز بمفلح ملحق شدند. مفلح بمحل «حديثه» (شهر جديد مساور) رسيد چند روزي در آنجا ماند و در اول ماه رمضان بسامرا بازگشت. مساور بعد از او بر بلاد غالب و مسلط شد باج و خراج گرفت و قدرت و عظمت يافت.

بيان خلع و مرگ مهتدي‌

در پانزدهم ماه رجب مهتدي خلع شد و در هيجدهم همان ماه درگذشت.
سبب اين بود كه اهالي كرخ و تركان ساكن خانه‌هاي شهر و كسانيكه بآنها اشاره شد همه جنبيدند و در اول ماه رجب حقوق خود را مطالبه كردند. مهتدي
ص: 92
ابو القاسم برادر خود را نزد آنها فرستاد كيغلغ و ديگران هم با او بودند مذاكره كردند و آرام شدند.
ابو نصر محمد بن بغا شنيد كه مهتدي بتركان گفته بود مال در دست محمد و موسي دو فرزند بغا مي‌باشد. محمد گريخت و ببرادر خود كه در محل «سن» لشكر زده بودند ملحق شد. موسي براي جنگ مساور لشكر كشيده و در «سن» لشكر زده بود. مهتدي باو چهار نامه نوشت كه او در امان است. محمد بن بغا باتفاق برادرش «حيسون» و «كيغلغ» بازگشت. مهتدي آن دو برادر را باتفاق «كيغلغ» بازداشت و از ابو نصر محمد بن بغا اموال را مطالبه كرد وكيل او پانزده هزار دينار داد ابو نصر را بعد از آن كشتند و در چاه انداختند تا جسد او متعفن شد بعد از چاه در آوردند و بخانه خود بردند حسن بن مأمون بر نعش او نماز خواند.
مهتدي هم بموسي بن بغا بعد از قتل برادرش نوشت كه سپاه را تسليم «باي بيك» نمايد و خود نزد وي آيد. فرمان هم براي «باي بيك» صادر كرد كه سالاري سپاه را بگيرد و خود بجنگ مساور شاري (خريدار نفس خود) برود. در نامه هم دستور كشتن موسي بن بغا و مفلح را داده بود.
«باي بيك» نامه را نزد موسي بن بغا برد و گفت: من از اين كار خرسند نيستم.
اين يك نحو توطئه براي نابودي همه ماست. رأي تو چيست؟ موسي گفت: من چنين صلاح مي‌دانم كه تو بسامرا بروي و تظاهر بطاعت بكني و بگويي من دشمن موسي و مفلح هستم و مهتدي را ضد آن دو ياري مي‌كنم. آنگاه او نسبت بتو اعتماد خواهد كرد پس از براي قتل او (مهتدي) توطئه و تدبير خواهي كرد.
باي بيك باتفاق «پارلوچ» و «اسارتكين» و سيماي بلند قامت و ديگران وارد دار الخلافه سامرا شدند و آن در دوازدهم ماه رجب بود. مهتدي باي بيك را بازداشت و ديگران را آزاد گذاشت اتباع باي بيك شوريدند و گفتند: براي چه قائد و سالار ما را حبس كرده و براي چه ابو نصر بن بغا را كشت. صالح بن علي بن يعقوب بن منصور نزد مهتدي بود. مهتدي با او مشورت كرد. صالح گفت هيچ يك
ص: 93
از پدران تو باين مرتبه از شجاعت نرسيده بود كه تو رسيدي. ابو مسلم نزد خراسانيان بيشتر از اين (باي بيك) نزد قوم خود احترام و عظمت داشت بعضي از آنها (خراسانيها نسبت بابي مسلم) او را مي‌پرستيدند با وجود اين سر او را براي آنها افكندند و آنها همه خاموش شدند. اگر تو هم چنين كني آنها (اتباع باي بيك) خاموش خواهند شد.
مهتدي سوار شد و تمام مغربيان (اهالي افريقا) و تركان و اهالي «فرغانه» جمع شده بودند. لشكر خود را آراست و در ميمنه مسرور بلخي را گذاشت (فرمانده) و در ميسره «يار كوچ». خود با «اسارتكين» و «طبايغو» و ديگر سالاران در قلب قرار گرفت و فرمود سر باي بيك را بيارند: عتاب بن عتاب سر او را آورد او را كشتند.
ميمنه و ميسره مهتدي با تركاني كه در آن بودند مهتدي را ترك كرده بتركان مخالف پيوستند ديگران گريختند و مهتدي را تنها گذاشتند عده از دو طرف كشته كشته شدند هفتصد و هشتاد مرد از اتباع مهتدي و قريب چهار هزار از تركان گفته شد دو هزار و باز گفته شد هزار تن بخاك و خون افتادند.
مهتدي در حاليكه شمشير را آخته بود فرياد مي‌زد اي مسلمين من امير المؤمنين هستم از خليفه خود دفاع كنيد هيچ كس باو جواب نداد. بطرف زندان رفت در زندان را شكست و گمان برد كه زندانيان كه آزاد مي‌شوند از او دفاع خواهند كرد آنها همه گريختند و هيچ كس او را ياري نكرد. بطرف خانه احمد بن جميل رئيس شرطه (پليس) رفت داخل شد. بر او هجوم بردند و از خانه بيرون كشيدند. او را بر يك استر سوار كردند و در كوشك نزد احمد بن خاقان بازداشتند. گفته شد مهتدي دست احمد بن خاقان را چندين بار بوسيد. ميان او و مهاجمين گفتگو شد.
در حاليكه او بازداشت شده بود باو تكليف كردند كه خود را خلع كند او خود را خلع كرد و آماده مرگ شد. گفته شد: او بخط خود نامه بموسي بن بغا و گروهي از فرماندهان نوشت كه هرگز بآنها خيانت و عهد شكني نكند و اگر بكند آنها خون او را مباح بدارند و هر كه را بخواهند بخلافت بنشانند چون خط او را گرفتند گفتند خون او مباح است. كار وي را پريشان كردند و او را لگد مال نمودند
ص: 94
و بيضه او را لگد زدند تا مرد بعد نعش او را در معرض عموم نهادند و گفتند: در او اثري از جرح نيست و با اجل طبيعي مرده او را در مقبره منتصر بخاك سپردند.
گفته شد: سبب خلع و مرگ او اين بود كه اهالي كرخ و صاحبان خانه (مالكين خانه و اهالي شهر) جمع شدند و خواستند كه مهتدي را ملاقات و با او مذاكره كنند. وارد كاخ شدند كه در آنجا ابو نصر محمد بن بغا و ديگران از سالاران بودند ابو نصر بيرون رفت و اهالي كرخ داخل شدند وضع خود را نزد مهتدي شرح دادند و از عسرت شكايت كردند. عده آنها چهار هزار بود از مهتدي خواستند كه امراء آنها را عزل كند و كارشان را بيكي از برادران خود بسپارد و از منشيان و سالاران كه مال رسيده را بخود اختصاص داده‌اند بستاند او هم به آنها وعده داد كه آنچه را خواستند انجام دهد آنها يك روز در كاخ ماندند. مهتدي براي آنها طعام تهيه كرد و داد. محمد بن بغا سوي محمديه روانه شد و روز بعد آنها انجام درخواستهاي خود را خواستند به آنها گفته شد اين كار بسيار دشوار است و نميتوان آنرا از دست سالاران گرفت زيرا از آنها عزل و تسليم مال را با هم ميخواهند.
شما در كار خود فكر و مطالعه كنيد آيا مي‌توانيد بر اين وضع باقي باشيد و تحمل نمائيد؟
آنها اصرار كردند كه آنچه را خواستند بايد انجام شود. آنها را وادار كردند كه سوگند بيعت را ادامه دهند و فداكاري و وفاداري كنند تا مطالب آنها حاصل شود. با امير المؤمنين همراه باشند و جنگ كنند و با علاقه پايداري كنند آنها هم اجابت و قبول كردند. باز آنها را سوگند دادند و بيعت را با قسم تجديد كردند سپس ابو نصر (بن) بغا را با نامه از نيات خود و مهتدي آگاه كردند و بر او اعتراض نمودند كه چرا بدون سبب از كاخ خارج شد زيرا آنها قصدي جز شكايت حال خود و پريشاني خود نداشتند و چون ديدند كاخ تهي (از نگهبانان) شده خود در آنجا اقامت كردند.
ابو نصر برگشت و نزد مهتدي حاضر شد و دست و پاي او را بوسيد و ايستاد.
ص: 95
مهتدي درباره مال از او پرسيد كه تركان درباره او چه مي‌گويند او گفت: بمن چه ارتباطي دارد. مهتدي گفت: مگر مال نزد تو و برادرت (موسي) و ياران شما نيست؟
بعد از آن دست او را گرفتند و بزندان سپردند. بموسي بن بغا و مفلح نوشتند كه بسامرا باز گردند و سپاه را بفرماندهاني كه خود آنها (مهتدي و شورشيان) تعيين كردند بسپارد. براي سالاران كوچك هم نامه نوشتند كه سپاهيان ترك را از موسي و مفلح تحويل بگيرند (كه موسي و مفلح را عزل نمودند) آنچه واقع شده بود هم بيان نمودند و با خود گفتند: اگر موسي و مفلح اجابت كردند و بسامرا بازگشتند و سپاه را واگذار نمودند هر دو را بند كنيد و بدرگاه ببريد. مهتدي هم به هر كه بيعت كرد و درهم داد. چون نامه‌ها بلشكر موسي رسيد و براي او خوانده شد.
از مردم (سپاهيان) بيعت و عهد و ميثاق گرفت كه او را ياري كنند. همه سوي سامرا رخت كشيدند و شب يازدهم ماه رجب در محل قنطره (پل) لشكر زدند. مهتدي هم از كاخ بيرون آمد و عده خود را سان ديد و همان روز بازگشت.
باز مردم روز بعد جمع شدند و قريب هزار سوار از اتباع موسي داخل شهر شدند كه يكي از آنها «كوبكين» و ديگران و باز برگشتند. باز هم مهتدي از كاخ بيرون آمد و عده خود را سان ديد و آراست كه ميان آنها كساني بودند كه از سپاه موسي جدا و باتباع خليفه ملحق شده بودند. ميان طرفين نماينده و رسول رفت و آمد كرد كه موسي امير يك محل شود و برود ولي مهتدي و پيروان او اصرار داشتند كه بايد موسي براي رسيدگي بحساب اموال حاضر شود. موافقت ميان طرفين بعمل نيامد بسياري از اتباع موسي هم از او جدا شدند و او را ترك كردند. موسي و مفلح خواستند راه خراسان را بگيرند. باي بيك و گروهي از سالاران نزد مهتدي رفتند و تسليم شدند او باي بيك را گرفت و بزندان سپرد و بعد او را كشت. هيچكس هم نجنبيد و هيچ اتفاقي رخ نداد مگر يك حركت ناچيز و آن در روز شنبه بود. روز يكشنبه تركان بر تساوي حقوق و تقرب سپاهيان فرغانه با آنها اعتراض كردند كه چرا بايد آنها مانند تركان حق دخول در كاخ داشته باشند. به آنها هم گفته
ص: 96
شد كه سپاهيان فرغانه كه اين عزت و مرتبت را يافته‌اند بسبب خواري سالاران ترك بوده. تركان كاخ را بدرود گفتند و نزد سالاران خود رفتند و كاخ در دست سربازان فرغانه و مغربيان ماند. علاوه بر آن تركان باي بيك را (كه كشته شده بود) مطالبه كردند. مهتدي هم جريان را بسپاهيان فرغانه و مغربيان گفت و پرسيد كه اگر داراي نيروي كافي هستيد ما با آنها نبرد خواهيم كرد و گر نه آنها را راضي خواهيم كرد قبل از اينكه كار دشوار شود. سپاهيان مزبور ادعا كردند كه مي‌توانند كار را پيش ببرند و برتري يابند. مهتدي آنها را از كاخ بيرون كشيد كه عده آنان شش هزار بود. هزار سپاهي ترك ميان آنها بود كه اتباع صالح بن وصيف بودند چون مقابله رخ داد اتباع صالح كه ترك بودند گريختند. يك كمين ترك هم بر آنها حمله كرد سپاهيان مهتدي منهزم شدند چنانكه شرح آن گذشت.
بعد مهتدي بخانه احمد بن جميل رفت و در نبرد با نيزه مجروح شده بود تركان او را گرفتند و بخلع خود تكليف كردند او خودداري كرد. روز چهار شنبه بر اثر همان زخم درگذشت و جنازه او را بيرون كشيدند جعفر بن عبد الواحد بر او نماز خواند (قبل از اين مرگ او را با لگد نوشته بوديم). پيش از مرگ انگشت‌هاي دست و پاي او را بريده بودند كه بر اثر جراحت ورم كرد و مرد. سن او سي و هشت سال بود. پيشاني او عريض گندمگون شانه‌هاي او پهن و شكم او بزرگ و ريش او بلند بود در محل «قاطول» متولد شد.

بيان رفتار و كردار مهتدي‌

مهتدي بهترين خلفاء از حيث مذهب و طريقت و رفتار بود و بيشتر از همه زهد و تقوي و عبادت داشت.
عبد اللّه بن ابراهيم اسكافي گويد: مهتدي براي استماع شكايات مردم نشست.
مردي از فرزند او تظلم كرد دستور داد فرزندش را احضار كنند او را احضار كردند.
واداشت كه بايستد و با مدعي يكسان باشد. او هم ايستاد. مدعي گفت: بخدا اي
ص: 97
امير المؤمنين تو همان كسي هستي كه شاعر در حق او گفته است:
حكمتموه قاضيا بينكم‌ابلج مثل القمر الزاهر
لا يقبل الرشوة في حكمه‌و لا يبالي غبن الخاسر يعني: او را حكم و داور خود نموده‌ايد. او سفيد رو مانند ماه رخشان است.
رشوه قبول نمي‌كند در داوري و از ضرر كسي كه زور گفته باشد باكي ندارد.
مهتدي گفت: تو اي مرد خداوند گفتار ترا نيكو بدارد و من براي اين ننشستم تا اين آيه را نخواند و ندانستم كه «وضع الموازين القسط ليوم القيامه» يعني ما (خداوند) ترازوهاي عدالت را براي روز واپسين نصب مي‌كنيم.
گفت: (راوي كه اسكافي باشد) من آن روز عده بسياري را ديدم كه ميگريستند و از هر روز فزونتر بودند.
ابو العباس بن هاشم بن قاسم هاشمي گويد: من در يكي از ايام ماه رمضان نزد مهتدي بودم خواستم برخيزم بروم بمن امر كرد كه بنشينم من هم نشستم. مغرب شد و مهتدي بنماز برخاست و ما هم باو اقتدا كرديم. دستور داد طعام حاضر شود. يك طبق آوردند كه دو قرص نان و يك ظرف نمك داشت. يك ظرف سركه و يك ظرف روغن و بمن امر كرد كه تناول كنم. من هم اندك خوردم و انتظار طعام ديگري داشتم كه گوارا باشد. چون ديد كه من كم تناول كردم گفت: مگر روزه نبودي گفتم: بودم.
گفت: مگر نمي‌خواهي كه فردا هم روزه بگيري؟ گفتم: چگونه نگيرم آن هم در ماه رمضان؟ گفت: بمقدار كافي بخور كه در اينجا جز اينكه ديدي چيز ديگري نيست. من از گفته او تعجب كردم و گفتم: براي چه اي امير المؤمنين؟ خداوند بتو نعمت داده و روزي ترا فزون و زندگاني را مرفه كرده. گفت چنين است كه تو وصف مي‌كني الحمد للّه ولي من فكر كردم و در خلفاء بني اميه عمر بن عبد العزيز را ديدم رشك بردم كه چرا نبايد ميان خلفاء بني العباس كسي مانند عمر بن عبد العزيز باشد. من خود را وادار كردم كه مانند او باشم.
ص: 98
ابراهيم بن مخلد بن محمد بن عرفه از بني هاشم روايت مي‌كند كه از مهتدي يك سبد بدست آوردند كه در آن جبه پشمين و عبا و كلاه بوده كه آنها را شب مي‌پوشيد و نماز مي‌خواند و مي‌گفت: بني العباس شرم ندارند كه ميان آنها مانند عمر بن عبد العزيز نباشد؟ او عيش و نوش و طرب و خوشگذراني و آواز را حرام و ترك و كارمندان دولت را از ستم منع كرده بود خداوند او را بيامرزاد و از او خشنود باشد.

بيان خلافت معتمد علي اللّه‌

چون مهتدي را گرفتند و بزندان سپردند ابو العباس بن متوكل را حاضر كردند. او معروف بابن فتيان بود و در كوشك باز داشت شده بود، مردم با او بيعت كردند تركان هم بيعت كردند و بموسي بن بغا نوشتند كه در خانقين بود او بسامرا رفت و با او بيعت كرد و باو لقب المعتمد علي اللّه دادند.
مهتدي هم در گذشت مردم هم آسوده و آرام شدند. عبيد اللّه بن يحيي بن خاقان را براي وزارت برگزيد.

بيان اخبار صاحب الزنج‌

در آن سال جعلان را (با سپاه) براي جنگ صاحب الزنج كه در بصره بود فرستادند. چون بشهر بصره رسيد در محلي لشكر زد كه فاصله ميان او و صاحب الزنج يك فرسنگ بود. گرداگرد سپاه خود خندق (كنده) كند و در آنجا مدت شش ماه ماند.
زينبي و بني هاشم و كساني را براي جنگ مي‌فرستاد كه چابك و آماده نبرد بودند. روزي را هم براي مقابله معلوم كرد و همان كسان را فرستاد كه تير اندازي كردند يا سنگ با فلاخن انداختند. جعلان هم راه و رخنه براي جنگ با او پيدا نمي‌كرد كه سواران را بكارزار وادار كند و اغلب سپاه او سوار بودند. چون مدت
ص: 99
اقامت او در خندق بدرازا كشيد صاحب الزنج اتباع خود را فرستاد كه راههاي خندق را بگيرند. شبيخون هم زدند و عده را كشتند. سايرين سخت ترسيدند. زينبي هم سعديه و بلاليه را جمع و تجهيز كرده بود و آنها را از دو طرف فرستاد كه با آن پليد (صاحب الزنج) نبرد كنند. او بر هر دو گروه پيروز شد و كشتار عظيمي رخ داد.
جعلان هم خندق را ترك كرد و بشهر بصره رفت اركان دولت عجز او را ديدند بر كنارش كردند. سعيد حاجب مأمور جنگ صاحب الزنج شد. صاحب الزنج هم از شوره‌زار رخت كشيد و در كنار رود «ابي خصيب» لشكر زد در آنجا بيست و چهار كشتي از كشتي‌هاي دريا نورد گرفت و اموال بسيار بدست آورد كه قابل شمار نبود. در آنجا اتباع او هر كه بود كشتند و هر چه بود ربودند و مدت سه روز قتل و غارت كشيد و خود نيز براي شخص خود اموالي اختصاص داد.

بيان رفتن زنگيان بشهر «ابله»

در آن سال زنگيان بشهر ابله رفتند و بسياري از مردم را كشتند و شهر را آتش زدند. علت اين بود چون جعلان خندق را ترك كرد صاحب الزنج پياپي بشهر «ابله» حمله نمود. دسته‌هاي لشكر او بطرف رود «معقل» هجوم برده و تا روز چهارشنبه بيست و پنجم ماه رجب جنگ متناوب مي‌كردند و پس از آن شهر را گشودند.
ابو الاحوص و عبيد بن حميد طوسي را كشتند و شهر را آتش زدند.
شهر با چوب ساخته شده و آتش زودتر آنرا طعمه حريق نمود. از مردم آن شهر بسيار كشته شدند و اموال بغارت رفت و آنچه را كه آتش سوخته و زيان رساند بيشتر بود.

بيان فتح آبادان بدست زنگيان‌

در آن سال اهالي آبادان بصاحب الزنج پيغام دادند كه قلعه و باروي شهر را
ص: 100
بدون جنگ باو واگذار كنند علت اين بود كه چون ديدند عمل او در شهر «ابله» بدان گونه بودند ترسيدند كه بسرنوشت مردم آن شهر دچار شوند و مال و ناموس و جان آنها بخطر افتد. باو نامه نوشتند و امان خواستند بشرط اينكه شهر را تسليم كنند. او بآنها امان داد و عده از ياران خود فرستاد كه بندگان و اسلحه را بگيرند هر چه سلاح و غلام بود ميان اتباع خود تقسيم نمود.

بيان فتح اهواز

علوي بصري (هميشه او را پليد ميخواند و در اول امر نسب او را مجهول و غير علوي دانست و اكنون او را علوي و بصري مي‌نامد) چون از «ابله» فراغت يافت و آبادان را هم گرفت اتباع خود را وادار كرد كه سوي اهواز بروند و آن بلاد را بگيرند. چون باهواز رسيدند سپاهيان محافظ بلاد گريختند و مردم آن هم جا تهي كردد. زنگيان وارد شدند و آتش زدند و تاراج كردند و ويران نمودند.
در آنجا ابراهيم بن مدبر مستوفي بود او را اسير كردند و بردند. مال او را تماما ربودند و خودش را مجروح كردند و آن دوازدهم ماه رمضان بود.
و چون نسبت باهواز و آبادان و «ابله» چنين و چنان كرد اهالي بصره سخت بيمناك شدند. بسياري از مردم آن بشهرهاي ديگر منتقل شدند.

بيان عزل عيسي ابن الشيخ از شام و امارت او در ارمنستان‌

چون ابن الشيخ بر دمشق غلبه يافت و از ارسال باج و خراج و محمولات ديگر خودداري كرد (مستقل شد). ابن مدبر كه در مصر بود مالي (خراج) از مصر بشهر بغداد فرستاد كه مبلغ آن هفتصد هزار دينار (زر) بود. عيسي ابن الشيخ آن مال را ربود. از بغداد حسين خادم براي مطالبه آن مال نزد او رفت و او ادعا كرد كه مال
ص: 101
را صرف سپاه كرده. حسين خادم فرمان امارت ارمنستان را باو داد كه براي معتمد دعوت و تبليغ كند زيرا او قبل از آن خودداري كرده بود. او هم براي معتمد دعوت كرد و سپاه (شعار بني العباس) پوشيد و گمان مي‌برد كه شام (علاوه بر ارمنستان) در دست او خواهد بود. معتمد اما جور را فرستاد و امارت شام را باو داد او با هزار مرد رفت چون نزديك دمشق رسيد عيسي هم منصور فرزند خود را با بيست هزار جنگجو بمقابله او فرستاد. چون جنگ شروع شد منصور فرزند عيسي كشته و سپاه او منهزم شد. عيسي ناتوان شد و راه ارمنستان را گرفت و از طريق ساحل رفت اما جور هم امير دمشق شد.

بيان حال ابن صوفي علوي و خروج او در مصر

در آن سال در صعيد مصر يك شخص علوي قيام و خروج و ادعا كرد كه او ابراهيم بن محمد بن يحيي بن عبد اللّه محمد بن علي بن ابي طالب عليه السلام است معروف بابن صوفي، او شهر «اسنا» را فتح و غارت كرد، شر و فساد او در بلاد منتشر شد احمد بن طولون لشكري فرستاد علوي لشكر را منهزم و فرمانده آن لشكر را اسير كرد. دست و پاي او را بريد و بدار آويخت. ابن طولون لشكر ديگري فرستاد در پيرامون «اخميم» نبرد كردند علوي گريخت و بسياري از اتباع او كشته شدند.
خود او بنخلستان پناه برد كه بعد از اين در وقايع سال دويست و پنجاه و نه خبر او را شرح خواهيم داد بخواست خداوند تعالي.

بيان ظهور علي بن زيد در كوفه و خروج او از آن شهر

در آن سال علي بن زيد علوي در كوفه ظهور و بر آن غلبه كرد نائب خليفه را راند و خود در آنجا قرار گرفت. خليفه شاه بن ميكال را با لشكر عظيم فرستاد.
ص: 102
مقابله و مقاتله رخ داد و شاه بن ميكال گريخت و عده بسياري از سپاه او كشته شدند خود شاه نجات يافت. پس از آن معتمد براي سركوبي او «كيجور» ترك را فرستاد و دستور داد اول او را براي طاعت دعوت كند و باو امان بدهد. «كيجور» لشكر كشيد تا بمحل «شاهي» رسيد. بعلي بن زيد پيغام داد كه مطيع و در امان باشد. علي بن زيد از او مطالب ديگري درخواست نمود كه «كيجور» قبول و اجابت نكرد. علي بن زيد از شهر كوفه (با عده خود) بيرون رفت و در قادسيه لشكر زد. «كيجور» وارد كوفه شد و آن در تاريخ سيم شوال سال جاري بود.
علي بن زيد بمحل «خفان» در ديار بني اسد داخل و داماد آنها شد در آنجا مدتي زيست و بعد بمحل «جنبلاء» رفت. «كيجور» آگاه شد در آخر ماه ذي الحجه سال جاري شبانه از كوفه لشكر كشيد و باو رسيد و جنگ كرد علي بن زيد گريخت و عده از اتباع او كشته و گروهي اسير شدند. «كيجور» بكوفه بازگشت.
چون كارهاي كوفه را مرتب و منظم كرد بسامرا برگشت. برگشتن او بدون دستور و امر خليفه بود. خليفه چند تن از سالاران فرستاد او را در محل «عكبرا» كشتند قتل او در ماه ربيع الاول سنه دويست و پنجاه و هفت بود.

بيان حوادث‌

در آن سال سعيد بن صالح حاجب از طرف خليفه براي جنگ صاحب الزنج لشكر كشيد.
جنگ ميان مساور خارجي و اتباع موسي بن بغارخ داد، گروهي از اتباع او (مساور) كشته و جمعي اسير شدند.
در آن سال ابن واصل بن ابراهيم در فارس قيام كرد خود اهل فارس بود (از اعرابي كه در پارس مقيم بودند). يكي هم از كردان فارس كه احمد بن ليث نام داشت با ابن واصل متحد شد و هر دو ضد حارث بن سيما والي فارس شوريدند.
با او جنگ كردند و او را كشتند.
ص: 103
در آن سال مفلح براي جنگ مساور لشكر كشيد.
در آن سال حسن بن زيد طالبي (از آل ابي طالب كه شرح حال او گذشت) در ماه رمضان شهر ري را گرفت. موسي بن بغا براي شهر ري لشكر كشيد معتمد هم او را بدرقه كرد.
در آن سال امام ابو عبد اللّه محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بخاري جعفي صاحب كتاب مسند صحيح (بخاري) درگذشت او در سنه صد و نود و چهار متولد شده بود.

سنه دويست و پنجاه و هفت‌

بيان بازگشت ابو احمد موفق از مكه بسامرا

چون كار زنگيان بالا گرفت و بلاد را دچار فتنه و فساد كردند معتمد ببرادرش ابو احمد موفق پيغام داد كه از مكه باز گردد و حاضر شود. امارت كوفه و راه داري مكه را هم باو سپرد باضافه حرمين (مكه و مدينه) و يمن. پس از آن بغداد و سواد (عراق) را هم باو واگذار كرد. همچنين واسط و دجله و بصره و اهواز و فارس.
دستور داد بصره و دجله و بحرين و يمامه از طرف موفق بسالار «ياركوج» (در طبري يارجوخ آمده و بايد چنين باشد كه جوخ در تركي معني دارد) واگذار شود. سعيد بن صالح هم جاي خود را به يارجوخ داد. يارجوخ هم منصور بن جعفر خياط را از طرف خود نايب قرار داد كه امير بصره و دجله تا اهواز باشد.

بيان فرار زنگيان در قبال سعيد حاجب‌

در آن سال صاحب الزنج سپاهي بفرماندهي علي بن ابان براي بريدن پل «اربك» فرستاد كه با ابراهيم بن سيما هنگامي كه از پارس باز مي‌گشت مقابله و جنگ نمود. ابراهيم بر زنگيان تابع علوي حمله و آنها را منهزم كرد عده از آنها كشته و علي بن ابان مجروح شد. پس از آن ابراهيم رود «جي» را قصد نمود. بمنشي
ص: 104
خود شاهين بن بسطام دستور داد كه او از راه ديگر برود و هر دو در نهر «جي» جمع شوند كه آن قصد بعد از واقعه علي بن ابان رخ داد. علي بن ابان از ميدان جنگ بمحل «خيزرانيه» رفت و لشكر زد. مردي نزد او رفت و خبر داد كه شاهين در حال آمدن است. علي بن ابان جنبيد و بمقابله او شتاب كرد. هنگام عصر در محلي ميان نهر «جي» ورود موسي جنگ رخ داد و سخت نبرد كردند و زنگيان دليرانه باتباع شاهين حمله و منهزم كردند شاهين با پسر عم او كشته شدند. عده بسياري هم بقتل رسيدند. چون زنگيان از جنگ آنان فراغت يافتند بآنها خبر رسيد كه ابراهيم بن سيما نزديك است برسد (با سپاه) ابراهيم در آغاز شب رسيد. علي بن ابان بر ابراهيم حمله كرد. علي بن ابان گفت: اتباع من در جنگ شاهين متفرق شده بودند و جز پنجاه مرد با من كسي همراه نبود كه دليرانه حمله سخت نموديم. علي پس از آن برود «جي» رفت.

بيان فتح بصره بدست زنگيان و ويراني آن‌

چون سعيد سوي بصره رفت دولت تيول او را بمنصور بن جعفر خياط واگذار كرد. آنچه واقع شد هم پيش از اين نوشته شد. منصور دوباره بجنگ نرفت و باين اكتفا كرد كه كشتي‌ها و باراندازها را حفظ و حراست كند. اين كار براي علوي (صاحب الزنج) بسيار ناگوار بود بعلي بن ابان دستور داد كه در محل «خيزرانيه» اقامت و منصور را بجنگ مشغول كند كه او در پيرامون «جي» و «خيزرانيه» سرگرم حراست بود: علي ابن ابان منصور را دچار كرد و اهالي بصره دچار قحط و غلا شدند (زنگيان مانع وصول خوار بودند). اتباع آن پليد (مقصود صاحب الزنج كه مؤلف گاهي او را علوي و گاهي پليد ميخواند) بجنگ با اهل بصره كوشيدند. صبح و عصر حمله مي‌كردند و شهر را ويران مي‌نمودند. اهالي ناتوان و متفرق شدند. قري و قصبات پيرامون بصره هم خراب شده بود. پس از آن (علوي) محمد بن يزيد دارمي را كه از بحرين همراه او بود دستور داد كه برود
ص: 105
و اعراب باديه‌نشين را (براي غارت) دعوت كند. قبايل بسيار از اعراب آمدند و در محل «قندل» منتظر شدند. علوي هم سليمان بن موسي شعراني را فرستاد و دستور داد كه او وضع و چگونگي هجوم بر بصره را بآنها بياموزد و او قبل از آن حمله كند تا بمتابعت وي هجوم برند و اول تمرين كنند بعد بجنگ بپردازند. بعد علي بن ابان را فرستاد و عده از اعراب را با او روانه كرد بعلي بن ابان دستور داد كه از ناحيه بني سعيد بر بصره هجوم كند. يحيي بن محمد بحراني را هم دستور داد از طرف رود «عدي» بر بصره حمله كند گروهي از اعراب را هم همراه او فرستاد. نخستين كسيكه با اهالي بصره نبرد كرد علي بن ابان بود در آن هنگام «بغراج» با عده از سپاهيان در بصره (پادگان) بود او مدت دو روز جنگ و دفاع كرد. مردم هم باو متمايل شده بياري وي كمر بستند. يحيي بن محمد با همراهان او از طرف پل رسيد. علي- بن ابان روز هفدهم ماه شوال هنگام نماز جمعه داخل شهر شد، مي‌كشت و مي‌سوخت در تمام مدت جمعه و شب شنبه و روز شنبه بصره را ويران مي‌كرد. يحيي هم بر بصره هجوم كرد «بغراج» و «بريه» بمقابله و دفع او مبادرت كردند او هم بازگشت.
يك روز ماند و روز بعد باز هجوم كرد و وارد شهر شد. سپاهيان متفرق شدند.
«بريه» گريخت «بغراج» و عده او كنار گرفتند. ابراهيم بن يحيي مهلبي با او ملاقات كرد و براي اهل بصره امان گرفت. او هم امان داد. منادي ابراهيم ندا داد هر كه امان بخواهد بخانه ابراهيم برد. تمام اهالي بصره حاضر شدند و بخانه ابراهيم پناه بردند كه تمام اطراف خانه و كوي و برزن پر از مرد و زن شد، چون يحيي بن محمد اجتماع آنها را ديد فرصت را مغتنم شمرد عهد شكني و خيانت كرد و دستور داد همه را از دم شمشير بگذرانند و نگذارند يك تن بگريزد، اتباع او شمشير را بكار بردند و فرياد مردم با اداي شهادتين بلند شد. آن خلق همه كشته شدند و بندرت چند تن گريختند و نجات يافتند. سپس خود بمحل حربيه رفت، در طبري خريبه آمده و اين بايد صحيح باشد و آن غلط از ناسخ بوده). علي بن ابان هم داخل مسجد جامع شد و آنرا آتش زد و شهر بصره را هم از چند ناحيه آتش زد يكي از نواحي آن
ص: 106
«مربد» و ديگري «زهران» و غير از آن دو محلات ديگر را آتش‌سوزي از آن كوه بآن كوه رسيد و بليه و كشتار و غارت و حريق سراسر شهر و پيرامون آنرا گرفت و هر كه را ديدند كشتند. هر توانگري كه مي‌ديدند مال او را مي‌ربودند و او را مي‌كشتند و هر تهي دست و درويش را جابجا هلاك مي‌كردند. پس از آن يحيي نداي امان داد كه ظاهر شوند ولي كسي ظاهر نشد. خبر بآن پليد رسيد، علي بن ابان را از بصره عزل كرد و يحيي را بحال خود گذاشت زيرا يحيي مطابق ميل او (در كشتار و غارت و آتش‌سوزي) رفتار كرده بود. آن پليد سپاه خود را از بصره خواند و چون بصره را ويران كرد نسب خود را بيحيي بن زيد رساند تا علويان باو ملحق شوند يكي از علويان علي بن محمد بن احمد بن عيسي بن زيد بود.
زنان علوي هم بودند. او (صاحب الزنج انتساب خود را بعيسي بن زيد تغيير داد و ادعا كرد از نسل يحيي بن زيد است.
قاسم بن حسن نوفلي گفت: او دروغ مي‌گويد زيرا از يحيي جز يك دختر كه در حال شير خوردن بود و پدرش بقتل رسيد كسي نمانده بود.

بيان لشكر كشي مولد براي جنگ زنگيان‌

در آن سال در ماه ذي القعده معتمد امر داد كه محمد مولد سوي بصره براي جنگ با صاحب الزنج لشكر بكشد او رفت و در «ابله» لشكر زد. «بريه» هم رفت و در بصره قرار گرفت. از اهالي بصره عده بسياري گرد «بريه» جمع شدند. علوي (صاحب الزنج) يحيي بن محمد را (با عده) براي مقابله مولد فرستاد مدت ده روز جنگ ما بين آنها واقع شد. پس از آن مولد تصميم گرفت كه در آنجا «ابله» بماند. علوي بيحيي نوشت كه شبيخون بزند و مولد را غافل‌گير كند براي ياري او كشتي‌هاي جنگي و آتش افكن بفرماندهي ابو ليث اصفهاني فرستاد مولد هم در قبال شبيخون يحيي جنبيد و آن شب تا صبح و روز بعد تا عصر جنگ
ص: 107
و دفاع كرد و بعد منهزم شد و زنگيان لشكرگاه او را غارت كردند و هر چه همراه داشت بردند.
يحيي هم او را تا محل «جامده» دنبال كرد و اهل محل را كشت و غارت نمود.
قري و قصبات پيرامون را هم تاراج كرد و بسي خون ريخت و باز برود «معقل» برگشت.

بيان رفتن يعقوب بفارس و فتح بلخ و بلاد ديگر

در آن سال يعقوب بن ليث سوي فارس لشكر كشيد. معتمد باو اعتراض كرد. موفق فرمان حكومت بلخ را براي يعقوب نوشت. همچنين طخارستان و سند و سيستان او پذيرفت و از رفتن بفارس منصرف گرديد و سوي بلخ و طخارستان رخت كشيد. چون بشهر بلخ رسيد در خارج شهر رحل افكند و «نوشاد» را ويران كرد.
«نوشاد» ساختماني بود كه داود بن عباس بن «ماينجور» در خارج شهر برپاكرده بود. يعقوب از بلخ سوي كابل رفت در آنجا «رتبيل» (كابل شاه) را گرفت و بند كرد.
رسولي هم با هداياي گرانبها سوي خليفه روانه كرد كه چندين بت كابلي جزء آنها بود.
از آنجا بشهر «بست» رفت و مدت يك سال در آن اقامت جست. علت اقامت او اين بود كه يكي از سالاران در آغاز كار كه قصد رفتن داشت بار و بنه خود را قبل از او حمل كرد. يعقوب خشمگين شد و گفت: پيش از من رخت مي‌بنديد؟ براي همين از سفر منصرف شد و در بست مدت يك سال اقامت گزيد (براي كيفر سالاران شتاب گر) پس از آن بسيستان بازگشت و بعد بشهر هرات رفت. سپس پوشنج را قصد كرد و در آنجا حسين بن طاهر بن الحسين كبير را دستگير كرد. محمد بن طاهر بن عبد الله نماينده نزد يعقوب فرستاد و از او حسين را خواست كه عم پدرش بود او نپذيرفت و حسين نزد او گرفتار ماند.
ص: 108

بيان تملك گرگان بدست حسن بن زيد علوي‌

در آن سال حسن بن زيد علوي امير طبرستان گرگان را گشود و آنرا تملك نمود.
محمد بن طاهر امير خراسان بود چون شنيد كه حسن گرگان را قصد كرده.
سپاهي تجهيز كرد و براي آن مخارج بسيار تحمل نمود و سوي گرگان فرستاد. چون حسن نزديك شد آن سپاه پايداري نكرد. حسن بر آن پيروز شد و گرگان را گشود بسياري از سپاهيان را كشت. او و اتباع او غنايم بسيار آوردند. محمد بن طاهر هم ناتوان شد و بسياري از اركان مملكت او متزلزل گرديد و نتوانست باج و خراج بگيرد در دست او چيزي نماند جز اندكي از خراسان بيشتر آنچه در دست داشت بسبب قيام شرارت (خريداران- خوارج) كه بر شهرستانها غالب بودند پريشان شده بود. شرات (خوارج) در كشور او مرتكب فتنه و فساد مي‌شدند و او قادر بر دفع آنان نبود. آن وضع باعث پيروزي و غلبه يعقوب صفار بر خراسان شده بود كه در اخبار سنه دويست و پنجاه و نه آنرا شرح خواهيم داد بخواست خداوند تعالي.

بيان حوادث‌

در آن سال محمد مولد سعيد بن احمد بن سعيد باهلي را دستگير كرد او بر بطائح غلبه يافته و راه را بسته و بريده بود. او را بسامراء بردند ششصد تازيانه زدند كه مرد و جسد او را بدار آويختند كه پس از مرگ بدار كشيده شد.
فضل بن اسحاق بن حسن بن اسماعيل بن عباس بن محمد بن امير حاج شد در آن سال «بسيل» معروف بصقلبي (اسلاو) قيام كرد. اينكه او را صقلبي خوانده‌اند براي اين بود كه مادرش صقلبي بود و گر نه خود او از خاندان
ص: 109
سلطنت بود. او بر «ميخائيل» بن «توفيل» شوريد و او را كشت. مدت سلطنت «ميخائيل» بيست و چهار سال بود. بسيل خود پادشاه روميان شد.
در آن سال معتمد مصر و توابع آنرا بياركوج (جوخ) ترك واگذار كرد و او احمد بن طولون را كما كان از طرف بامارت مصر برقرار نمود.
در آن سال عبد العزيز بن ابي دلف شهر ري را ترك كرد بدون بيم از ديگران.
حسن بن زيد علوي امير طبرستان قاسم بن علي بن قاسم علوي معروف بدليس را فرستاد كه بر شهر ري غالب شد. او بسيار بد رفتاري كرد. دروازه‌هاي شهر را كه آهنين بود كند و براي حسن بن زيد فرستاد و در آنجا سه سال ماند.
در آن سال يك خارجي ديگر بنام طوق از بني زهير بر مساور خارجي قيام كرد عده چهار هزار مرد جنگي گرد آورد و سوي محل «اذرمه» لشكر كشيد.
اهالي بدفاع كمر بستند بر آنها پيروز شد و تيغ را بكار برد و شهر را گرفت.
يك دختر باكره از مردم آن شهر بزور برد و در مسجد عفت او را ربود حسن بن ايوب بن احمد عدوي عده جمع كرد و با او جنگ نمود و پيروز شد و او را كشت و سرش را بريد و بسامرا فرستاد.
در آن سال محمد بن خفاجه امير صقليه (سيسيل) كشته شد. غلامان و خدام او را در روز روشن كشتند. قتل او را هم مكتوم نمودند و روز بعد از كشته شدنش آشكار و معلوم گرديد. خدام كه او را كشته بودند گريختند آنها را گرفتند و بعضي از آنان را كشتند. چون او كشته شد محمد بن احمد بن اغلب (امير افريقا) بجاي او احمد بن يعقوب بن مضاء بن سلمه را براي امارت صقليه برگزيد ولي مدت او كم بود و در سنه دويست و پنجاه و هشت درگذشت.
در آن سال حسن بن عمري عبدي در گذشت او در سنه صد و پنجاه در شهر سامرا متولد شده بود ابو الفضل عباس بن فرج رياشي لغوي (عالم بلغت عرب) كه از بزرگان علم لغت بود و از اصمعي و ديگران روايت مي‌كرد وفات يافت همچنين محمد بن خطاب موصلي كه اهل علم و پرهيزگار بود.
ص: 110

سنه دويست و پنجاه و هشت‌

بيان قتل منصور بن جعفر خياط

در آن سال منصور بن جعفر بن زياد خياط كشته شد سبب قتل او اين بود كه علوي بصري (مقصود صاحب الزنج كه گاهي مؤلف او را علوي و گاهي پليد و بد اصل و نسب ميخواند) چون از كار بصره فراغت يافت علي بن ابان را فرمان داد كه سوي «جي» لشكر بكشد و با منصور بن جعفر كه در مدت آن روزگار امير اهواز بود نبرد كند. علي رسيد و در قبال منصور مدت يك ماه استقامت كرد. عده منصور كم بود. براي علي لشكري رسيد و او در «خيزرانيه» لشكر زده بود. پس از آن صاحب الزنج پليد براي علي دوازده كشتي جنگي فرستاد كه حامل برگزيدگان جنگي بود. فرماندهي آن نخبه ياران را بعده ابو ليث اصفهاني واگذار كرد ولي بايد مطبع علي بوده باشند. چون ابو ليث رسيد با علي مخالفت و ستيز كرد و بفرمان خود بفرماني مستبد و مستقل گرديد. منصور مانند هميشه بميدان جنگ رفت.
ابو ليث بدون اجازه و اطلاع علي بجنگ او اقدام و مبادرت كرد. منصور بر او پيروز شد و كشتي او را با عده سفيد پوستان كه همراه او بودند گرفت و عده بسياري از سفيد پوستان و سياه پوستان را كشت. ابو الليث خود گريخت و نزد آن پليد بازگشت. پس از آن علي چند ديده‌بان و طليعه و پيش آهنگ فرستاد كه اخبار منصور را تجسس كنند خود نيز شبانه سوي محل اقامت منصور لشكر كشيد و شبيخون زد بيشتر اتباع او را كشت و هر چه داشتند تاراج كرد و بازگشت.
منصور كه خبر واقعه را شنيد خود نيز شبانه لشكر كشيد و شبيخون زد و بمحل اقامت علي رسيد علي با عده خود بدفاع برخاستند و جنگ كردند و آن جنگ تا ظهر روز بعد كشيد پس از آن منصور تاب نياورده از ميدان عنان تابيد و ياران
ص: 111
او متفرق شدند و او از آنها دور ماند ناگاه گروهي از زنگيان رسيدند او بر آنها حمله كرد و نيزه او خرد شد و تيرهاي او هم تماما بمصرف رسيد. اسب خود را وادار كرد كه از رود بگذرد در رود افتاد و نتوانست عبور كند. سبب افتادن او اين بود كه يكي از زنگيان او را هدف كرد و خود زنگي خويش را در آب انداخت كه مانع عبور شود چون منصور خواست عبور كند آن زنگي اسب را گرفت و منصور در آب افتاد. آن سياه پوست او را كشت و سلاح و سلب او را ربود برادرش خلف هم و ديگران با او كشته شدند. «ياركوج» (چوخ) هر چه در امارت منصور بود بفرزندش جعفر واگذار و او را پيشكار خود نمود.

بيان لشكر كشي ابو احمد براي جنگ زنگيان و قتل مفلح‌

در ماه ربيع الاول معتمد مصر و قنسرين و شهرهاي ديگر را تحت فرمان ابو احمد برادرش قرار داد و پرچم امارت آن بلاد را بنام او افراشت و باو خلعت داد همچنين مفلح را پس از خلعت هر دو را بجنگ صاحب الزنج فرستاد و آن تاريخ ماه ربيع الاخر بود كه راه بصره را گرفتند. معتمد هم ابو احمد را بدرقه كرد.
رسيد و با علوي جنگ كرد. علت فرستادن او اين بود كه اعمال او در بصره موجب هيجان مردم شده بود. مردم هم براي نبرد و طرد او مجتمع و مجهز شدند.
سپاه ابو احمد با استعداد خوب و كامل روانه شد. از عوام بغداد هم عده بسيار براي جنگ با آن سپاه رفتند. علي بن ابان چنانكه اشاره نموديم سوي آنها لشكر كشيد و يحيي بن محمد بحراني سوي رود عباس با عده بسيار از زنگيان و ديگران رفت و خود صاحب الزنج با گروهي كم عدد ماند. اتباع او هم صبح و عصر داخل و خارج بصره مي‌شدند كه اموال غارت شده را حمل كنند. چون ابو احمد در رود معقل لشكر زد. زنگيان با رعب و بيم نزد صاحب الزنج رفتند و خبر دادند كه سپاهي عظيم بجنگ آنها آمده كه تا آن زمان مانند آن نديده بودند. او دو
ص: 112
سالار از اتباع خود را احضار كرد و از آنها پرسيد كه فرمانده سپاه كيست؟ آنها نشناخته بودند و نمي‌دانستند. او سخت بيمناك شد بعلي بن ابان پيغام داد كه برود و خود را برساند چون روز چهار شنبه هيجدهم جمادي الاولي شد بعضي از سران سپاه نزد او رفتند و خبر دادند كه لشكر دشمن آمده و در قبال آن زنگيان تجهيز نشده كه آن لشكر را برگردانند يا جنگ را آغاز كنند. عده كه بودند شتاب كردند و مفلح با لشكر خود رسيد كه با آنها نبرد كند. جنگ شروع شد.
مفلح سرگرم جنگ بود كه يك تير باو اصابت كرد و دانسته نشد كه تير انداز كه بود. او برگشت و لشكر او گريخت آنها را زار كشتند و بسيار كشتند و سرهاي بريده مقتولين را نزد صاحب الزنج بردند. زنگيان هم گوشت كشتگان را ميان خود تقسيم كردند. عده اسير گرفته بودند از آنها پرسيد فرمانده كل سپاه كيست؟ باو گفتند: ابو احمد. مفلح هم از جراحت آن تير درگذشت.
علوي اندك مدتي به آن حال ماند كه علي بن ابان (با عده) رسيد. پس از آن ابو احمد سوي «ابله» رفت كه گريختگان (لشكر مفلح) را جمع كند. بعد از آن در كنار رود ابي اسد لشكر زد.
چون آن پليد شنيد كه مفلح كشته شده و قاتل او معلوم نبود ادعا كرد كه خود او مفلح را كشت. او دروغ گفت زيرا در ميدان جنگ حاضر نبود.

بيان قتل يحيي بن محمد بحراني‌

يحيي بن محمد بحراني سالار صاحب الزنج اسير شد علت اين بود كه چون سوي نهر عباس لشكر كشيد با لشكر «اصعجور» (در طبري اصغجون) روبرو شد او بعد از منصور حاكم اهواز شده بود.
جنگ شروع شد و آن لشكر فزونتر بود كه زنگيان را بتير گرفت و سخت مجروح كرد. يحيي از رود گذشت لشكر دشمن كنار كشيد و يحيي غنايم
ص: 113
بسيار بدست آورد و كشتي‌ها حامل خواربار و ذخاير را برد و آنها را نزد صاحب الزنج فرستاد ولي از راه ديگري غير از طريقي كه در دست علي بن ابان بود زيرا نسبت بيكديگر كينه و رشك داشتند.
يحيي طليعه و پيش آهنگ سوي دجله فرستاد كه در عرض راه دچار سپاه ابو احمد شدند آن سپاه رود ابي اسد را قصد مي‌نمود. طلايع برگشت و خبر دادند كه لشكر راه را گرفته يحيي ناگزير از همان راهي كه رفته بود بازگشت و راه نهر عباس را گرفت. در دهانه رود ناو جنگي ديد كه لشكر خليفه را از هجوم دشمن محافظت مي‌كرد. چون يحيي آن استعداد را ديد ترسيد اتباع او هم مرعوب شدند ناگزير سوار كشتي شدند و از رود بدون انجام مقصود گذشتند. يحيي و هر كه با او بود بيشتر از ده مرد جنگي نبودند. آن عده كم سخت دليري كردند و يحيي را سه تير اصابت كرد. او سخت جنگ كرد و چون مجروح شد اتباع او متفرق شدند. دشمن او را كه افتاده بود نشناخت (كه بگرفتاري او اهتمام كند). او با همان زخمهاي كارگر خود را بيكي از كشتي‌ها رساند. سپاه دولت (خليفه) اموال او را ربودند و چند كشتي هم بردند و از آنجا عبور كردند و كشتي‌هاي زنگي را آتش زدند. زنگيان از يحيي پراكنده شدند چون ديد كه او را تنها گذاشته‌اند سوار قايق شد و يك پزشك براي معالجه زخمها با خود برد و رفت.
ناگاه ملاحان كشتي‌هاي دولت را ديدند و ترسيدند. يحيي را در كنار انداختند و گريختند. او با همان زخمها و تحمل رنج پياده رفت. پزشك كه وضع را ديد رفت بسپاه دولت خبر داد. سپاهيان رسيدند و او را نزد ابو احمد بردند ابو احمد هم او را بسامرا فرستاد كه دست و پاي او را بريدند و كشتند. آن پليد و زنگيان سخت بر او زاري كردند و گريستند. بعد از آن گفت: من بر قتل او جزع نكرده بودم بمن الهام شد كه مرگ او براي تو از حيات بهتر است زيرا او سخت طماع و دله بود.
ص: 114

بيان بازگشت ابو احمد بواسط

در آن سال ابو احمد جا تهي كرد و بواسط لشكر كشيد. سبب اين بود كه چون برود ابي اسد رفت اتباع او دچار انواع بيماريها شدند و بسياري از آنها مردند ابو احمد ناگزير بمحل «بادآورد» برگشت و در آنجا لشكر زد و دستور داد كه آلات جنگ را تجديد و اصلاح كنند، كشتي‌ها را هم ترميم و محكم نمايند و روزي لشكريان را داد و زورقهاي جنگي را پر از مرد جنگي و سالار چالاك نمود و دوباره بقصد صاحب الزنج لشكر كشيد.
بگروهي از فرماندهان دستور داد كه در اماكن معين در نهر ابو الخصيب قرار بگيرند خود با عده ماند چون جنگ ميان او و صاحب الزنج شروع شد اغلب سپاهيان سوي رود ابو الخصيب رفتند و ابو احمد با عده كمتر ماند او جا تهي نكرد مبادا زنگيان محل او را بگيرند و چون زنگيان ديد كه عده محافظ او كم است قصد كردند بر او حمله كنند. از هر طرف هجوم كردند و جنگ سخت رخ داد. كشته و مجروح هم فزون شد و اتباع ابو احمد خانه زنگيان را آتش زدند و بسياري از زنان گرفتار را آزاد كردند. پس از آن زنگيان سخت كوشيدند و دليري كردند.
چون ابو احمد شدت كارزار را ديد باتباع خود دستور داد كه متاركه كنند و بكشتي‌هاي خود پناه ببرند كه جنگ را با احتياط و خونسردي پايان دهند.
زنگيان يك دسته از اتباع او را محاصره كردند آنها هم دليرانه جنگ كردند و بسياري از زنگيان را كشتند و بعد همه بدست زنگيان كشته شدند و سر آنها را بريدند نزد صاحب الزنج بردند كه صد و ده سر بود. آن واقعه بر غرور او افزود.
ابو احمد در محل «باد آورد» لشكر زد. در اطراف لشكر گاه او آتش افروخته شد و طوفان بود كه آتش را همه جا كشيد و عده سوختند ناگزير از آن محل بواسط رفت چون بواسط رسيد عموم اتباع او متفرق شدند او خواه و ناخواه بسامرا رفت.
محمد بن مولد را بامارت واسط منصوب كرد.
ص: 115

بيان حوادث‌

در آن سال مرض وباء در نواحي دجله و قري و قصبات آن بروز و بسياري از مردم را هلاك كرد. در بغداد و واسط و سامرا و جاهاي ديگر هم مرض و با خلق را كشت.
در آن سال «سرسجارس» در بلاد روم كشته شد. عده بسياري از اتباع او هم با او بقتل رسيدند.
در آن سال زمين لرزه با صداي مهيب در «صيمره» (محلي در دجله نزديك بغداد تا كنون بهمين نام معروف است) واقع شد و روز بعد سخت‌تر بود كه قسمت عمده شهر ويران شد و ديوارها فرو ريخت و بيست هزار تن از اهالي را كشت.
در آن سال «ياركوچ» ترك (يارچوخ در طبري آمده) در ماه رمضان در گذشت.
ابو عيسي بن متوكل بر نعش او نماز خواند پس از مرگ او احمد بن طولون در ايالت مصر مستقل گرديد او نايب الحكومه يار چوخ بود.
در آن سال جنگ ما بين اتباع موسي و حسن بن زيد علوي رخ داد. اتباع حسن بن زيد از ميدان گريختند.
در آن سال مسرور بلخي عده از ياران مساور شاري (خريدار نفس خود) را اسير كرد. مسرور سوي «بوازيج» رفت در آنجا با مساور مقابله نمود عده از اتباع مسرور در آن واقعه گرفتار شدند.
بعد از آن در ماه ذي الحجه مسرور بشهر سامرا رفت. جعلان را بجاي خود فرمانده لشكر مقيم در محل «حديثه» و موصل نمود.
در آن سال بيشتر مردم (حجاج) از محل «قرعاء» (زمين محل- راه مكه) بازگشتند و ترسيدند در ادامه سير و سفر دچار تشنگي و كم آبي شوند و دچار شوند ولي كسانيكه سفر را تا مكه ادامه دادند رستند.
فضل بن اسحاق بن حسن امير الحاج شد.
ص: 116
در آن سال اعراب اطراف «تكريت» كه مساور را ياري كرده بودند دچار هجوم سپاه خليفه شدند.
در آن سال مسرور بلخي با كردان يعقوبيه جنگ كرد و آنها را تار- و مار نمود.
محمد بن واصل تسليم شد و ايالت فارس را بمحمد بن حسن بن ابي فياض واگذار كرد.
گروهي از زنگيان اسير شدند. ميان آنها قاضي آبادان بود. همه را بشهر سامرا فرستادند و در آنجا گردن همه را زدند.
محمد بن يحيي بن عبد اللّه بن خالد ذهلي نيشابوري واعظ در ماه جمادي الاولي درگذشت. او زاهد و عابد و يار ابو يزيد بود.

سنه دويست و پنجاه و نه‌

بيان فتح اهواز بدست زنگيان‌

در ماه رجب زنگيان اهواز را تصرف نمودند. سبب اين بود كه علوي (صاحب الزنج كه مؤلف گاهي او را علوي گويد و گاهي پليد خواند) علي بن ابان مهلبي را با لشكري كه تحت فرمان يحيي بن محمد بحراني بود باهواز فرستاد.
(كه يحيي كشته شده بود). همچنين سليمان بن موسي شعراني او را نيز باهواز روانه كرد. والي اهواز «اصغجور» بود چون شنيد زنگيان بقصد او مي‌آيند لشكر كشيد و در دشت مقابله بعمل آمد. «اصغجون» تاب مقاومت نياورده گريخت و «نيزك» كه همراه او بود كشته شد. بسياري از اتباع او هم مجروح و بسياري دستخوش آب شدند و خود «اصغجون» بآب افتاد و مرد و عده هم گرفتار شدند.
حسن بن هرثمه و حسن بن جعفر ميان اسراء بودند. سر كشتگان و پرچم آنان و گرفتاران را نزد آن پليد بردند. دستور داد اسراء را بزندان برند.
ص: 117
زنگيان وارد اهواز شدند در آنجا مرتكب فساد و ويراني شدند و ماندند تا سپاه موسي بن بغا رسيد.

بيان لشكر كشي موسي بن بغا براي جنگ زنگيان‌

در ماه ذي القعده (سال جاري) معتمد فرمان داد كه موسي بن بغا براي جنگ صاحب الزنج لشكر بكشد.
موسي بن بغا اول عبد الرحمن بن مفلح را باهواز فرستاد سپس اسحاق بن كنداج را سوي بصره روانه كرد و ابراهيم بن سيما را بمحل «باد آورد» اعزام نمود هر سه را فرمان داد كه با صاحب الزنج نبرد كنند. چون عبد الرحمن امارت اهواز را حاصل نمود براي جنگ علي بن ابان لشكر كشيد. نبرد واقع شد و عبد الرحمن منهزم گرديد. پس از فرار دوباره آماده شد و با علي بن ابان جنگ كرد جنگ بسيار عظيمي رخ داد و كشتار عجيبي بزنگيان افتاد و عده بسيار اسير شدند و علي بن ابان منهزم گرديد همچنين بقيه زنگيان. علي بن ابان خواست گريختگان زنگي را دوباره برگرداند آنها از شدت بيم كه آنان را مرعوب كرده بود حاضر نشدند و از عبد الرحمن سخت ترسيدند. چون علي ديد قادر بر سوق آنها نبود اجازه داد كه بشهر خود نزد صاحب الزنج بروند.
عبد الرحمن لشكر كشيد و خواست در قلعه «حصن مهدي» لشكر بزند. صاحب- الزنج علي بن ابان را براي منع او فرستاد با او جنگ كرد و نتوانست مانع شود. علي با عده خود سوي «دكه» رفت. ابراهيم بن سيما در «باد آورد» بود با او مقابله نمود علي بن ابان پيروز شد و او را منهزم نمود. دوباره نبرد كردند اين بار ابراهيم علي بن ابان را منهزم كرد. علي شبانه گريخت و عده رهنما همراه برد و بجنگل انبوه رسيد تا در محل نهر يحيي استراحت كرد خبر او را بعبد الرحمن رسانيدند. عبد الرحمن «طاشتمر» را با گروهي از موالي (غلامان) فرستاد و او نتوانست
ص: 118
بعلي برسد زير نيزار انبوهي بود. «طاشتمر» آن نيزار را آتش زد و زنگيان از ميان آتش گريختند عده از آنها را اسير كرد و اتباع عبد الرحمن با اسراء و پيروزي باز گشتند. بعد از آن عبد الرحمن علي بن ابان را در محلي كه لشكر زده بود قصد كرد. علي بصاحب الزنج نوشت و از او ياري خواست. صاحب سيزده كشتي جنگي براي او مدد فرستاد. عبد الرحمن رسيد و يك روز در قبال يك ديگر قرار گرفتند (بدون جنگ). هنگام شب علي گروهي از برگزيدگان لشكر خود انتخاب كرد و لشكر خود را بحال خود گذاشت كه دشمن نداند خود با آن عده آزموده و مورد اعتماد از پشت سر عبد الرحمن شبيخون زد. چيز كمي از او گرفت. عبد الرحمن كنار رفت و علي توانست چهار كشتي از او بگيرد.
عبد الرحمن بمحل «دولاب» رفت و در آنجا لشكر زد «طاشتمر» علي بن ابان را قصد و با علي جنگ كرد. علي منهزم شد و بمحل «نهر سدره» پناه برد. «طاشتمر» بعبد الرحمن خبر فرار علي را داد و از او مدد خواست. عبد الرحمن رسيد و با علي جنگ كرد. در «نهر سدره» با هم سخت جنگ كردند و نبرد عظيمي رخ داد و علي منهزم شد و نزد (صاحب الزنج) پليد رفت. عبد الرحمن در محل «بيان» لشكر زد. او و ابراهيم بن سيما بتناوب بر لشكران پليد حمله مي‌كردند و باو آسيب مي‌رساندند. اسحاق بن كند اجيق در بصره بود كه خواربار و ضروريات را از سپاه زنگ بريد. صاحب الزنج عده خود را جمع مي‌كرد و يك روز با عبد الرحمن و روز ديگر با ابراهيم جنگ مي‌كرد و عده از آنها را بشهر بصره مي‌فرستاد كه با اسحاق نبرد كنند. آنها بيشتر از ده ماه بآن حال ماندند تا موسي بن بغا از جنگ زنگيان بازگشت و مسرور بلخي جنگ او را بر عهده گرفت. خبر بآن پليد هم رسيد.
ص: 119